به شوق دیدار می روی ....
تبسم در نگاهت پیداست ...
چه لذتی دارد این سفر
آنچنان غرق شور و هیجان شده ای ....
چه بی قرار وعده ی دیدار یار داری
به جاده ها دل می سپاری آن سان
آری ....
گویی به شوق دیدار یار می روی
که بگویی گرچه نیامدی این بار اما من آمدم
که بگویی
این جمعه هم گوش سپردم به ندایی که می گفت :
کاش که این فاصله را کم کنی
نشستم به انتظارت در این جمعه ی دلگیر
خبری از معشوقم نیامد باز
پیش خود گفتم آنگاه مرد باید بود و رفت
جاده ها را به شوق دیدار یار می پیمایی می دانی تمام خستگیت در لحظه ی دیدار به یکباره فرو می نشیند و یار در گوشه ای کنج دلش جایت می دهد. دل نوشت : ای نام توام ورد زبان ادرکنی ای یاد توام مونس جان ادرکنی من گمشده کعبه دور رهزن بسیار یاحضرت صاحب الزمان ادرکنی پ ن : عکس از خودم می باشد.